هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

بدون عنوان

این روزا همچنان سخت میگذره... چند روزی بهتر بودی ولی انگار دوباره یادت افتاده باشی که می می در کار نیست بیتاب و بیقرار شدی... البته دندونهای بدجنس هم اذیتت میکنن دیگه بدتر...  قربونت بشم... گفتم یه کم از شیرین کاریات بگم... تا بهت میگم دندونات کو چشماتو ریز میکنی و دندوناتو نشون میدی... دیگه برات می میرم... فدات بشم که اینقد آموزش پذیری مامانتو گوش کردی... برامون موش میشی و لباتو غنچه میکنی دیگه نفسم میره... دارم بهت چشمک زدن یاد میدم... دیروز مامان قشنگ اومد اینجا و پیش شما موند و من و بابا رفتیم دندونپزشکی.. جفتمون دندونامونو کشیدیم... مال من 40 دقیقه طول کشید! دکتر گفت ریشه دندون جوش خورده به استخون... خیلی خلاصه سخ...
21 ارديبهشت 1394

قطع شیر اجباری!

چه روزای سختی رو داریم حفتمون می گذرونیم... از چند ماه پیش هی به بابا مهدی میگفتم فرصت کنیم و وقت بذاریم و اهمیت بدیم و نحوه خواب شما رو عوض کنیم... همش میگفتم وابستگی هیراد خان به می می اونم موقع خواب اصلا خوب نیست، شاید یه وقتی نشد من شیر بدم... یکی دوبار هم امتحان کردیم ولی مقاومت و گریه و زاری شما و همچنین فرس ماژور نبودن موضوع به حدی بود که باز تسلیم شدیم و شما به روش همیشگی و تنها مدل خوابت به خواب رفتی... تا اینکه... تعطیلی روز پدر رفتیم کاشان و اصفهان... دو روز... و من از همون شب اول دندون درد داشتم... موقع برگشت توی ماشین از درد گریه می کردم و دندونم هم ورم کرده بود... فردا صبحش رفتم دکتر و خیلی برخورد بدی کرد و منو ترسوند....
16 ارديبهشت 1394
1